loading...
شبهای تنهایی...
غزل بازدید : 130 پنجشنبه 13 آبان 1389 نظرات (1)

باز هم از دیوارهای فاصله عبور می کنم

و در اوج دریای بی پایان چشمانت غرق می شوم

تا در ان لحظه در نگاه تو گم شوم

تا خودم را بیابم و از زندان لحظه های بی تو بودن رها شوم

شاید بتوانم به رویای با تو بودن برسم

چه رویای شیرینی است رویای با تو بودن

رویایی که دست مرا به دستان گرم تو می رساند

انگاه

من در گرمای وجود تو ذوب می شوم

در ان زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است

در این رویای دلنشین تنها دلهای ما هستند که با هم نجوا می کنند

چه زیباست رویای با تو بودن.

غزل بازدید : 104 پنجشنبه 13 آبان 1389 نظرات (1)

من نمي گويم که خاموشم مکن
من نمي گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش
من نمي گويم مرا غم خوار باش

من نمي گويم ، دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما ياري نبود
قصه هايم را خريداري نبود ...

عشق يعني لحظه ي تنها شدن
عشق يعني واله و شيدا شدن

عشق يعني مادر و يعني پدر
عشق يعني يک نگاه و يک نظر

عشق يعني چشم به در دوختن
عشق يعني در فراغش سوختن

عشق يعني زندگي يعني بهار
عشق يعني يعني انتظار و انتظار...

درباره ما
Profile Pic
سلام دوستان به وبلاگ جدید من خوش اومدین ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 8
  • بازدید کلی : 220